او وزیری داشت گبر و عشوه‌ده کو بر آب از مکر بربستی گره گفت ترسایان پناه جان کنند دین خود را از ملک پنهان کنند کم کش ایشان را، که کشتن سود نیست دین ندارد بوی، مشک و عود نیست سر پنهان است اندر صد غلاف ظاهرش با توست و باطن بر خلاف شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست؟ چارهٔ آن مکر و آن تزویز چیست؟ تا نماند در جهان نصرانی‌یی نی هویدا دین و نی پنهانی‌یی گفت ای شه گوش و دستم را ببر بینی‌ام بشکاف و لب در حکم مر بعد ازان در زیر دار آور مرا تا بخواهد یک شفاعت‌گر مرا بر منادی گاه کن این کار تو بر سر راهی که باشد چارسو آن گهم از خود بران تا شهر دور تا در اندازم در ایشان شر و شور مولوی : مثنوی معنوی : دفتر اول : بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/7905