گفت هان ای سخرگان گفت و گو وعظ و گفتار زبان و گوش جو پنبه اندر گوش حس دون کنید بند حس از چشم خود بیرون کنید پنبۀ آن گوش سر گوش سر است تا نگردد این کر، آن باطن کر است بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید تا به گفت و گوی بیداری دری تو ز گفت خواب، بویی کی بری؟ سیر بیرونی‌ست قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما حس خشکی دید کز خشکی بزاد عیسی جان پای بر دریا نهاد سیر جسم خشک بر خشکی فتاد سیر جان پا در دل دریا نهاد چون که عمر اندر ره خشکی گذشت گاه کوه و گاه دریا، گاه دشت آب حیوان از کجا خواهی تو یافت؟ موج دریا را کجا خواهی شکافت؟ موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست موج آبی محو و سکر است و فناست تا درین سکری، از آن سکری تو دور تا ازین مستی، از آن جامی نفور گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش خو کن، هوش‌دار مولوی : مثنوی معنوی : دفتر اول : بخش ۲۶ - دفع گفتن وزیر مریدان را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/7918