بعد ازان چل روز دیگر در ببست خویش کشت و از وجود خود برست چون که خلق از مرگ او آگاه شد بر سر گورش قیامت گاه شد خلق چندان جمع شد بر گور او مو کنان، جامه‌دران، در شور او کان عدد را هم خدا داند شمرد از عرب، وز ترک، وز رومی و کرد خاک او کردند بر سرهای خویش درد او دیدند درمان جای خویش جمله از درد و فراقش در فغان هم شهان و هم مهان و هم کهان آن خلایق بر سر گورش مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی مولوی : مثنوی معنوی : دفتر اول : بخش ۳۲ - کشتن وزیر خویشتن را در خلوت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/7924