زاد مردی چاشتگاهی در رسید در سرا عدل سلیمان در دوید رویش از غم زرد و هر دو لب کبود پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود؟ گفت عزرائیل در من این چنین یک نظر انداخت پر از خشم و کین گفت هین اکنون چه می‌خواهی؟ بخواه گفت فرما باد را ای جان پناه تا مرا زین جا به هندستان برد بوک بنده کان طرف شد، جان برد نک ز درویشی گریزانند خلق لقمۀ حرص و امل زانند خلق ترس درویشی مثال آن هراس حرص و کوشش را تو هندستان شناس باد را فرمود تا او را شتاب برد سوی قعر هندستان بر آب روز دیگر، وقت دیوان و لقا پس سلیمان گفت عزرائیل را کان مسلمان را به خشم از بهر آن بنگریدی تا شد آواره ز خان گفت من از خشم کی کردم نظر؟ از تعجب دیدمش در ره ‌گذر که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو به هندستان ستان از عجب گفتم گر او را صد پر است او به هندستان شدن دور اندر است تو همه کار جهان را هم چنین کن قیاس و چشم بگشا و ببین از که بگریزیم، از خود؟ ای محال از که برباییم، از حق؟ ای وبال مولوی : مثنوی معنوی : دفتر اول : بخش ۴۹ - نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان و تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایدهٔ جهد گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/7941