همچو آن خرگوش کو بر شیر زد
روح او کی بود اندر خورد قد؟
شیر میگفت از سر تیزی و خشم
کز ره گوشم عدو بربست چشم
مکرهای جبریانم بسته کرد
تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد
زین سپس من نشنوم آن دمدمه
بانگ دیوان است و غولان آن همه
بردران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان برکن کهشان جز پوست نیست
پوست چه بود؟ گفتهای رنگ رنگ
چون زره بر آب کش نبود درنگ
این سخن چون پوست و معنی مغز دان
این سخن چون نقش و معنی همچو جان
پوست باشد مغز بد را عیبپوش
مغز نیکو را ز غیرت غیبپوش
چون قلم از باد بد، دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب
نقش آب است ار وفا جویی ازان
باز گردی دستهای خود گزان
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی، پیغام هوست
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
خطبۀ شاهان بگردد وان کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
زان که بوش پادشاهان از هواست
بارنامهی انبیا از کبریاست
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام احمد، نام جملهی انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر اول : بخش ۶۱ - تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/7953