چون ز عمر آن رسول این را شنید روشنی اندر دلش آمد پدید محو شد پیشش سوآل و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب اصل را دریافت و بگذاشت از فروع بهر حکمت کرد در پرسش شروع گفت یا عمر چه حکمت بود و سر حبس آن صافی درین جای کدر؟ آب صافی در گلی پنهان شده جان صافی بستۀ ابدان شده گفت تو بحثی شگرفی می‌کنی معنی‌یی را بند حرفی می‌کنی حبس کردی معنی آزاد را بند حرفی کرده‌‌یی تو یاد را از برای فایده این کرده‌‌یی تو که خود از فایده در پرده‌‌یی آن که از وی فایده زاییده شد چون نبیند آنچه ما را دیده شد؟ صد هزاران فایده‌ست و هر یکی صد هزاران پیش آن یک اندکی آن دم نطقت که جزو جزوهاست فایده شد کل کل خالی چراست؟ تو که جزوی کار تو با فایده‌ست پس چرا در طعن کل آری تو دست؟ گفت را گر فایده نبود، مگو ور بود، هل اعتراض و شکر جو شکر یزدان طوق هر گردن بود نی جدال و رو ترش کردن بود گر ترش‌رو بودن آمد شکر و بس پس چو سرکه شکرگویی نیست کس سرکه را گر راه باید در جگر گو بشو سرکنگبین او از شکر معنی اندر شعر جز با خبط نیست چون قلاسنگ است و اندر ضبط نیست مولوی : مثنوی معنوی : دفتر اول : دفتر اول : بخش ۸۲ - سؤال کردن رسول روم از عمر رضی‌الله عنه از سبب ابتلای ارواح با این آب و گل جسم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/7974