دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند سوی زندان و در آن رایی زدند کین مگر قاصد کند، یا حکمتی‌ست او درین دین قبله‌‌یی و آیتی‌ست دور دور از عقل چون دریای او تا جنون باشد سفه‌ فرمای او حاش لله از کمال جاه او کابر بیماری بپوشد ماه او او ز شر عامه اندر خانه شد او ز ننگ عاقلان دیوانه شد او ز عار عقل کند تن‌پرست قاصدا رفته‌ست و دیوانه شده‌ست که ببندیدم قوی وز ساز گاو بر سر و پشتم بزن، وین را مکاو تا ز زخم لخت یابم من حیات چون قتیل از گاو موسیٰ ای ثقات تا ز زخم لخت گاوی خوش شوم همچو کشته و گاو موسیٰ کش شوم زنده شد کشته ز زخم دم گاو همچو مس از کیمیا شد زر ساو کشته بر جست و بگفت اسرار را وانمود آن زمرهٔ خون‌ خوار را گفت روشن کین جماعت کشته‌اند کین زمان در خصمی‌ام آشفته‌اند چون که کشته گردد این جسم گران زنده گردد هستی اسراردان جان او بیند بهشت و نار را باز داند جملهٔ اسرار را وا نماید خونیان دیو را وا نماید دام خدعه و ریو را گاو کشتن هست از شرط طریق تا شود از زخم دمش جان مفیق گاو نفس خویش را زوتر بکش تا شود روح خفی زنده و بهش مولوی : مثنوی معنوی : دفتر دوم : بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8092