وز ستیز آمد مگس زو بازپس شخص خفت و خرس می‌راندش مگس آن مگس زو باز می‌آمد دوان چند بارش راند از روی جوان برگرفت از کوه سنگی سخت زفت خشمگین شد با مگس خرس و برفت بر رخ خفته گرفته جای و ساز سنگ آورد و مگس را دید باز بر مگس، تا آن مگس واپس خزد برگرفت آن آسیاسنگ و بزد این مثل بر جمله عالم فاش کرد سنگ روی خفته را خشخاش کرد کین او مهر است و مهر اوست کین مهر ابله مهر خرس آمد یقین گفت او زفت و وفای او نحیف عهد او سست است و ویران و ضعیف بشکند سوگند مرد کژسخن گر خورد سوگند هم باور مکن تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ چون که بی‌سوگند گفتش بد دروغ صد هزاران مصحفش خود خورده گیر نفس او میر است و عقل او اسیر گر خورد سوگند، هم آن بشکند چون که بی‌سوگند پیمان بشکند که کنی بندش به سوگند گران زان که نفس آشفته‌تر گردد از آن حاکم آن را بردرد، بیرون جهد چون اسیری بند بر حاکم نهد می‌زند بر روی او سوگند را بر سرش کوبد ز خشم آن بند را احفظوا ایمانکم با او مگو تو ز اوفوا بالعقودش دست شو تن کند چون تار و گرد او تند وان که حق را ساخت در پیمان سند مولوی : مثنوی معنوی : دفتر دوم : بخش ۴۷ - تتمهٔ اعتماد آن مغرور بر تملق خرس گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8111