این حدیثش همچو دود است ای الٰه دستگیر، ار نه گلیمم شد سیاه من به حجت برنیایم با بلیس کوست فتنه‌ی هر شریف و هر خسیس آدمی کو علم الاسما بگ است در تگ چون برق این سگ بی‌تگ است از بهشت انداختش بر روی خاک چون سمک در شصت او شد از سماک نوحهٔ انا ظلمنا می‌زدی نیست دستان و فسونش را حدی اندرون هر حدیث او شر است صد هزاران سحر در وی مضمر است مردی مردان ببندد در نفس در زن و در مرد افروزد هوس ای بلیس خلق‌سوز فتنه‌جو بر چی‌ام بیدار کردی؟ راست گو مولوی : مثنوی معنوی : دفتر دوم : بخش ۶۸ - نالیدن معاویه به حضرت حق تعالی از ابلیس و نصرت خواستن گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8132