تو چرا بیدار کردی مر مرا؟ دشمن بیداری‌یی تو ای دغا همچو خشخاشی، همه خواب آوری همچو خمری، عقل و دانش را بری چارمیخت کرده‌ام، هین راست گو راست را دانم، تو حیلت‌ها مجو من ز هر کس آن طلب دارم که او صاحب آن باشد اندر طبع و خو من ز سرکه می‌نجویم شکری مر مخنث را نگیرم لشکری همچو گبران من نجویم از بتی کو بود حق یا خود از حق آیتی من ز سرگین می‌نجویم بوی مشک من در آب جو نجویم خشت خشک من ز شیطان این نجویم کوست غیر کو مرا بیدار گرداند به خیر گفت بسیار آن بلیس از مکر و غدر میر ازو نشنید، کرد استیز و صبر مولوی : مثنوی معنوی : دفتر دوم : بخش ۷۲ - به اقرار آوردن معاویه ابلیس را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8136