سفید کرد غمت دیده های تار مرا بود سیاهی زلف تو روزگار مرا چو شمع، سوز دل خود مرا تمام کند به دیگری نگذارد غم تو کار مرا ز رستخیز نخیزد ز جا مگر که دگر هوای گرد تو گشتن بود، غبار مرا ز چشم مست توام یک نظر بس است ولی هزار میکده می، نشکند خمار مرا دغل مباز که هرگز خراب نتوان کرد ز فیل مست ستم، عهد استوار مرا چو زلف، رشتهٔ گلدستهٔ میان تو شد وفا پر از گل حسرت کند کنار مرا همیشه ریشهٔ نخلم ز گریه بود در آب سموم هجر فرو ریخت، برگ و بار مرا ز تندباد نلرزد، چو شاخ سنگین شد دواست رطل گران، دست رعشه دار مرا به شمع وادی ایمن گشود دیده کلیم ندیده بود مگر آتشین عذار مرا؟ کند شکوفه ی بادام، خار مژگانم به چشم من گذر افتد اگر، بهار مرا خمار در سر و چون چشم یار بیمارم خبر دهید ز من، مست هوشیار مرا خوشم که ناوک آن غمزه، خسته است حزین دل فگار مرا، جان بی قرار مرا حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82000