گفتشان در خواب کی اولاد من نیست ممکن ظاهر این را دم زدن فاش و مطلق گفتنم دستور نیست لیک راز از پیش چشمم دور نیست لیک بنمایم نشانی با شما تا شود پیدا شما را این خفا نور چشمانم چو آن جا گه روید از مقام خفتنش آگه شوید آن زمان که خفته باشد آن حکیم آن عصا را قصد کن بگذار بیم گر بدزدی و توانی ساحر است چارهٔ ساحر بر تو حاضر است ور نتانی هان و هان آن ایزدی‌ست او رسول ذوالجلال و مهتدی‌ست گر جهان فرعون گیرد شرق و غرب سرنگون آید خدا آن گاه حرب؟ این نشان راست دادم جان باب بر نویس الله اعلم بالصواب جان بابا چون بخسبد ساحری سحر و مکرش را نباشد رهبری چون که چوپان خفت گرگ ایمن شود چون که خفت آن جهد او ساکن شود لیک حیوانی که چوپانش خداست گرگ را آن جا امید و ره کجاست؟ جادوی که حق کند حق است و راست جادوی خواندن مر آن حق را خطاست جان بابا این نشان قاطع است گر بمیرد نیز حقش رافع است مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۴۶ - جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8225