حریف عیش جهان بی دماغ می ماند پیاله می رود از دست و داغ می ماند چنین که عشق زند ره، فقیه و زاهد را کدام مرد، به کنج فراغ می ماند ز خوی آتش عشق غیور، بوالعجب است که آشیانهٔ بلبل به باغ، می ماند چنان ز زلف تو آشفته است خاطر من که بوی نافه به موی دماغ می ماند به سفله، عالم افسرده، باد ارزانی خزان چو گشت، گلستان به زاغ می ماند چو آمدی ز رخت باغ سرخ رو گردید ز رفتنت به کف لاله، داغ می ماند من از حریص شرابی، کفم تهی ست حزین خوش آنکه درد مِی اش در ایاغ می ماند حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82259