آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش یک آیینه دار مستطاب گفت از ریشم سپیدی کن جدا که عروس نو گزیدم ای فتی ریش او ببرید و کل پیشش نهاد گفت تو بگزین مرا کاری فتاد این سوآل وآن جواب است آن گزین که سر این‌ها ندارد درد دین آن یکی زد سیلی‌یی مر زید را حمله کرد او هم برای کید را گفت سیلی‌زن سوآلت می‌کنم پس جوابم گوی وآن گه می‌زنم بر قفای تو زدم آمد طراق یک سوآلی دارم این جا در وفاق این طراق از دست من بوده‌ست یا از قفاگاه تو؟ ای فخر کیا گفت از درد این فراغت نیستم که درین فکر و تفکر بیستم تو که بی‌دردی همی اندیش این نیست صاحب‌درد را این فکر هین مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۵۱ - مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8230