ز مرد کار، دل روزگار می لرزد کمر چو راست کنم، کوهسار می لرزد خروش بحر هماغوش اضطراب کف است ز ناله ام فلک بی وقار می لرزد به سرد مهری ایام تکیه نتوان کرد برون ز سنگ چو آید شرار، می لرزد شود چو ریگ روان کوه غم سبک تمکین به سینه ای که دل بی قرار می لرزد ز آمد آمد ساقی مرا نلرزد دل به حالتی که سرم از خمار می لرزد غرور و عجز من و یار روبرو شده اند دل سپهر درین کارزار می لرزد شود ز غیرت همکار، کارها مشکل ز خامه ام کف گوهر نثار می لرزد کسی مباد ز مهر و وفای خویش خجل تو رفتی و دل امّیدوار می لرزد به کوهکن ننمایی قیاس، کار مرا ز بستن کمرم کوهسار می لرزد مباد زلف رقم راکنی شکسته، حزین تو را قلم به کف رعشه دار می لرزد حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82427