خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد چو شمع شعله کشد مغز استخوانش و لرزد ز دورباش تو دارم نگه به دامن مژگان چو بلبلی که خورد صرصر آشیانش و لرزد غبار دامن ناز تو را چو سرمه ز عزّت صبا ز دیده برد آستین فشانش و لرزد به گلشنی که به آن حسن لاله رنگ خرامی خجل شود ز رخت شاخ ارغوانش و لرزد خزان هجر فسرده ست در گلو نفسم را زبان خامه کند شرح داستانش و لرزد ز بیم نازکی خوی یار نوسفر من جرس فروشکند در گلو فغانش و لرزد به احترام، نماید عبیر، چاک گریبان نسیم پیرهن از گرد کاروانش و لرزد غرور ناز نکویان نداشته ست حریفی به زور عجز گرفته ست دل عنانش و لرزد چو مفلسی که فتد گنج شایگان به کف او نهفته است دلم، داغ بیکرانش و لرزد حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۵۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82438