بود درویشی به کهساری مقیم
خلوت او را بود هم خواب و ندیم
چون ز خالق میرسید او را شمول
بود از انفاس مرد و زن ملول
هم چنان که سهل شد ما را حضر
سهل شد هم قوم دیگر را سفر
آن چنان که عاشقی بر سروری
عاشق است آن خواجه بر آهنگری
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
دست و پا بیمیل جنبان کی شود؟
خار وخس بیآب و بادی کی رود؟
گر ببینی میل خود سوی سما
پر دولت بر گشا همچون هما
ور ببینی میل خود سوی زمین
نوحه میکن هیچ منشین از حنین
عاقلان خود نوحهها پیشین کنند
جاهلان آخر به سر بر میزنند
زابتدای کار آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یوم دین
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۶۸ - حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی انا جلیس من ذکرنی و انیس من استانس بی گر با همهای چو بی منی بی همهای ور بی همهای چو با منی با همهای
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/8247