در عریش او را یکی زایر بیافت کو به هر دو دست می زنبیل بافت گفت او را ای عدو جان خویش در عریشم آمده سر کرده پیش این چرا کردی شتاب اندر سباق؟ گفت از افراط مهر و اشتیاق پس تبسم کرد و گفت اکنون بیا لیک مخفی دار این را ای کیا تا نمیرم من مگو این با کسی نه قرینی نه حبیبی نه خسی بعد ازان قومی دگر از روزنش مطلع گشتند بر بافیدنش گفت حکمت را تو دانی کردگار من کنم پنهان تو کردی آشکار آمد الهامش که یک چندی بدند که درین غم بر تو منکر می‌شدند که مگر سالوس بود او در طریق که خدا رسواش کرد اندر فریق؟ من نخواهم کان رمه کافر شوند در ضلالت در گمان بد روند این کرامت را بکردیم آشکار که دهیمت دست اندر وقت کار تا که آن بیچارگان بد گمان رد نگردند از جناب آسمان من تو را بی‌این کرامت‌ها ز پیش خود تسلی دادمی از ذات خویش این کرامت بهر ایشان دادمت وین چراغ از بهر آن بنهادمت تو ازان بگذشته‌یی کز مرگ تن ترسی وز تفریق اجزای بدن وهم تفریق سر و پا از تو رفت دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۷۴ - کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او بدو دست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8253