دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم مرا کم قیمتی نگذاشت بر طبعی گران باشم به قید سخت رویانم، ملایم طینتی دارم چو مغز از چرب و نرمی در شکنج استخوان باشم در آب و گل نشاند از باغ جان، قدسی نهالم را فلک می خواست چون گل دست فرسودِ خزان باشم سر تسلیم و خاک عجز و آداب رضاجویی اگر باید که دور از کوی آن آرام جان باشم درین غربت به افسونهای مهر آشنارویان اگر بندم دلی، از بی وفایان جهان باشم نیندازم به فرش سنبل و گل، طرح آسایش درین بستان سرا، هم مشرب آب روان باشم نمی باشم زیان خواه کسی چون شمع در محفل اگر باشم، زیان خویش و سود دیگران باشم ز همراهان ندارم بار منّت یک سر سوزن درین وادی چه افتاده ست،از خواری کشان باشم؟ دلم رنجد حزین ازگفتگوی صورت آرایان اگر سنجد لب معنی، حدیثی ترجمان باشم حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۶۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82607