زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟ من نیفتاده ام آن سان که توان برخیزم صبح محشر که سر از خواب گران بردارم هم به رخساره ی ساقی نگران برخیزم دست افتاده کسی نیست که گیرد، جز می اگر آید به کفم رطلل گران، برخیزم نظری بر دل زارم فکن ای نور قدیم رخ نما، تا ز ظلام حدثان برخیزم مشکل این است که از کوی تو نتوانم خاست ور نه آسان ز سر هر دو جهان برخیزم من افتاده خدا را به خرابات برید تا ز فیض نظر پیر مغان برخیزم شدم از دست حزین ، دوش که حافظ می گفت مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟ حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۷۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82624