جان را سپند ساز و به آتش نثار شو با دل قرار عشق ده و بی قرار شو هر سو چو موج، قطرهٔ خود را عنان مده سر را به جیب کش، گهر آبدار شو خواهی ز سنگ حادثه نخل تو وارهد در گلشن جهان تهی از برگ و بار شو آسودگی ست پردهٔ غفلت در این سرا ای دیده موج خون زن و ای دل فگار شو از درد عشق چهره چو خورشید زرد ساز زین کان کیمیا، زر کامل عیار شو هرگز نگشته جمع به هم عشق و سرکشی خواهی که بار عشق کشی، بردبار شو سرّ سواد، نقطه دل کرده ای حزین بنشین و قطب دایرهٔ روزگار شو حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۷۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82699