رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما سر از چغانه خوش و طره مشک ناب زده نهال سرشکن سرو قامتان چمن خرام، سیل صفت راه صد خراب زده شکرشکن به سخن، درد دل شنو به وفا نمک ز خنده به دلهای شیخ و شاب زده فکنده طره مشکین فروتر از سر دوش لبش کرشمه فروش و نگه شراب زده به جلوه آتش دلها چو شعله در شب تار ز حلقه حلقهٔ آن زلف پیچ و تاب زده گشود لب به سخن با من دل افتاده نگه گشاده کمین، ابروان عتاب زده من از شکیب، تهی کیسه وضع و او می گفت که ای وصال طلب، عاشق شتاب زده نمی توان ز بتان عاشقانه کام گرفت به خون دیده و دل جوش اضطراب زده ازبن مکالمه طومار شکوه پیچیدم قلم به حرف ستم های بی حساب زده میان شکر و شکایت به خود فرو رفتم نهفته دست نهادم به دل، حجاب زده ز دیده و دل پر خون برون مباد حزین خیال او که شبیخون به خیل خواب زده حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۸۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82726