زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی از طایر مراد مباد آشیان تهی رشک محبتم نگذارد نفس کشم دل از حدیث شوق پر است و زبان تهی ترسم رَوَد زِ یاد تو یکباره نام ما ازکین ما مکن دل نامهربان تهی خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر داریم ساغری، چو کف عاشقان تهی نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت ما را نشد ز ناله حزین ، استخوان تهی حزین لاهیجی : غزلیات : شمارهٔ ۸۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/82744