آن چنان که ناگهان شیری رسید
مرد را بربود و در بیشه کشید
او چه اندیشد در آن بردن؟ ببین
تو همان اندیش ای استاد دین
میکشد شیر قضا در بیشهها
جان ما مشغول کار و پیشهها
آن چنان کز فقر میترسند خلق
زیر آب شور رفته تا به حلق
گر بترسندی ازان فقرآفرین
گنجهاشان کشف گشتی در زمین
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۱۰۱ - تصورات مرد حازم
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/8280