چون که داوود نبی آمد برون گفت هین چون است این احوال؟ چون؟ مدعی گفت ای نبی الله داد گاو من در خانه او در فتاد کشت گاوم را بپرسش که چرا گاو من کشت او؟ بیان کن ماجرا گفت داوودش بگو ای بوالکرم چون تلف کردی تو ملک محترم؟ هین پراکنده مگو حجت بیار تا به یک سو گردد این دعوی و کار گفت ای داوود بودم هفت سال روز و شب اندر دعا و در سوآل این همی‌جستم ز یزدان کی خدا روزی‌یی خواهم حلال و بی‌عنا مرد و زن بر ناله من واقفند کودکان این ماجرا را واصف‌اند تو بپرس از هر که خواهی این خبر تا بگوید بی‌شکنجه بی ضرر هم هویدا پرس و هم پنهان ز خلق که چه می‌گفت این گدای ژنده‌دلق بعد این جمله دعا و این فغان گاوی اندر خانه دیدم ناگهان چشم من تاریک شد نه بهر لوت شادی آن که قبول آمد قنوت کشتم آن را تا دهم در شکر آن که دعای من شنود آن غیب‌دان مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۱۰۶ - شنیدن داود علیه السلام سخن هر دو خصم وسال کردن از مدعی علیه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8285