سگ زمستان جمع گردد استخوانش
زخم سرما خرد گرداند چنانش
کو بگوید کین قدر تن که منم
خانهیی از سنگ باید کردنم
چون که تابستان بیاید من به چنگ
بهر سرما خانهیی سازم ز سنگ
چون که تابستان بیاید از گشاد
استخوانها پهن گردد پوست شاد
گوید او چون زفت بیند خویش را
در کدامین خانه گنجم ای کیا؟
زفت گردد پا کشد در سایهیی
کاهلی سیری غری خودرایهیی
گویدش دل خانهیی ساز ای عمو
گوید او در خانه کی گنجم؟ بگو
استخوان حرص تو در وقت درد
درهم آید خرد گردد در نورد
گویی از توبه بسازم خانهیی
در زمستان باشدم استانهیی
چون بشد درد و شدت آن حرص زفت
همچو سگ سودای خانه از تو رفت
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نعمت رود؟
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
زان که شکر آرد تورا تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
نعمت شکرت کند پرچشم و میر
تا کنی صد نعمت ایثار فقیر
سیر نوشی از طعام و نقل حق
تا رود از تو شکمخواری و دق
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : دفتر سوم : بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/8311