از انس فرزند مالک آمده‌ست که به مهمانی او شخصی شده‌ست او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام چرکن و آلوده گفت ای خادمه اندر افکن در تنورش یک‌دمه در تنور پر ز آتش در فکند آن زمان دستارخوان را هوشمند جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دود کندوری بدند بعد یک ساعت بر آورد از تنور پاک و اسپید و از آن اوساخ دور قوم گفتند ای صحابی عزیز چون نسوزید و منقی گشت نیز؟ گفت زان که مصطفیٰ دست و دهان بس بمالید اندرین دستارخوان ای دل ترسنده از نار و عذاب با چنان دست و لبی کن اقتراب چون جمادی را چنین تشریف داد جان عاشق را چه‌ها خواهد گشاد؟ مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد خاک مردان باش ای جان در نبرد بعد ازان گفتند با آن خادمه تو نگویی حال خود با این همه؟ چون فکندی زود آن از گفت وی؟ گیرم او برده‌ست در اسرار پی این‌چنین دستارخوان قیمتی چون فکندی اندر آتش ای ستی؟ گفت دارم بر کریمان اعتماد نیستم زاکرام ایشان ناامید میزری چه بود اگر او گویدم دررو اندر عین آتش بی ندم اندر افتم از کمال اعتماد از عباد الله دارم بس امید سر در اندازم نه این دستارخوان زاعتماد هر کریم رازدان ای برادر خود برین اکسیر زن کم نباید صدق مرد از صدق زن آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم زاشکم بود مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۱۴۷ - حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن انس رضی الله عنه و ناسوختن گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8326