پس خروسش گفت تن زن غم مخور که خدا بدهد عوض زین ات دگر اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خور کم کن حزن مر سگان را عید باشد مرگ اسب روزی وافر بود بی جهد و کسب اسب را بفروخت چون بشنید مرد پیش سگ شد آن خروسش روی‌زرد روز دیگر هم چنان نان را ربود آن خروس و سگ برو لب بر گشود کی خروس عشوه‌ده چند این دروغ؟ ظالمی و کاذبی و بی‌فروغ اسب کش گفتی سقط گردد کجاست؟ کور اخترگوی و محرومی ز راست گفت او را آن خروس با خبر که سقط شد اسب او جای دگر اسب را بفروخت و جست او از زیان آن زیان انداخت او بر دیگران لیک فردا استرش گردد سقط مر سگان را باشد آن نعمت فقط زود استر را فروشید آن حریص یافت از غم وز زیان آن دم محیص روز ثالث گفت سگ با آن خروس ای امیر کاذبان با طبل و کوس گفت او بفروخت استر را شتاب گفت فردایش غلام آید مصاب چون غلام او بمیرد نان‌ها بر سگ و خواهنده ریزند اقربا این شنید و آن غلامش را فروخت رست از خسران و رخ را بر فروخت شکرها می‌کرد و شادی‌ها که من رستم از سه واقعه اندر زمن تا زبان مرغ و سگ آموختم دیدهٔ سوء القضا را دوختم روز دیگر آن سگ محروم گفت کی خروس ژاژخا کو طاق و جفت؟ مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۱۵۸ - جواب خروس سگ را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8337