چند چند آخر دروغ و مکر تو؟
خود نپرد جز دروغ از وکر تو
گفت حاشا از من و از جنس من
که بگردیم از دروغی ممتحن
ما خروسان چون مؤذن راستگوی
هم رقیب آفتاب و وقتجوی
پاسبان آفتابیم از درون
گر کنی بالای ما طشتی نگون
پاسبان آفتابند اولیا
در بشر واقف ز اسرار خدا
اصل ما را حق پی بانگ نماز
داد هدیه آدمی را در جهاز
گر به ناهنگام سهویمان رود
در اذان آن مقتل ما میشود
گفت ناهنگام حی عل فلاح
خون ما را میکند خوار و مباح
آن که معصوم آمد و پاک از غلط
آن خروس جان وحی آمد فقط
آن غلامش مرد پیش مشتری
شد زیان مشتری آن یک سری
او گریزانید مالش را ولیک
خون خود را ریخت اندر یاب نیک
یک زیان دفع زیانها میشدی
جسم و مال ماست جانها را فدا
پیش شاهان در سیاستگستری
میدهی تو مال و سر را میخری
اعجمی چون گشتهیی اندر قضا
میگریزانی ز داور مال را
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر سوم : بخش ۱۵۹ - خجل گشتن خروس پیش سگ به سبب دروغ شدن در آن سه وعده
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/8338