دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد چو آن شبنم که در گلزار، بر گلهای تر غلتد نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم کزین پهلو سپند من، به پهلوی دگر غلتد سرت گردم، مکن منع از تپیدن، نیم بسمل را رسد عاشق به آرامی، چو در خون جگر غلتد حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام : شمارهٔ ۲۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/83386