تا شانه خشک دستم، بی زلف یار مانده کارم زدست رفته ، دستم ز کار مانده صبح جوانی ما، بگذشت و شام پیریست ازکف شراب رفته، در سر خمار مانده چون شمع آتشین دل، خود را چرا نسوزم؟ ایام عیش رفته، شبهای تار مانده حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام : شمارهٔ ۳۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/83469