یکی با کهنسال رنجورگفت که دادی به میراث خور مال مفت به صد عجز و زاری ز خواهندگان دربغ آمدت قرص نانی از آن ندادی پشیزی به مزدور خویش نه بردن توانیش در گور خویش نه خود خوردی و نه خوراندی به کس نهادی و بر ناقه بستی جرس به یک عمر بر زر زدی قفل و بند کنون می گذاری که مردم برند عجب دارم از کار و بار تو من جدا کرده ای حصّهٔ خود کفن ازین قسمت افتاده ای در وبال که حسرت تو بردی و بیگانه مال حزین لاهیجی : مثنویات : صفیر دل : بخش ۲۳ - حکایت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/83575