شبی در نشابور مأوای من به تقدیر فرمانده ذوالمنن سرتربت پاک عطار بود دلم آگه و دیده بیدار بود مراقب نشستم چو نیمی ز شب صفا یافت وقتم، صفایی عجب شنیدم که می گفت آن پیر راه اگر مرد عشقی، مرادی مخواه چو این حرف ازو گوهر گوش شد ز گفتار لب بست و خاموش شد حزین لاهیجی : مثنویات : صفیر دل : بخش ۲۶ - حکایت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/83578