ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏ ‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏ ‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏ ‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا بر دیده ی خود جلوه به صد کسوت زیبا از دیده ی عشاق برون کرد نگاهی تا حسن خود از روی بتان کرد تماشا رویت ز پی جلوه گری آینه ساخت آن آینه را نام نهاد آدم و حوّا حسن رخ خود را بمه روی در او دید زان روی شد او آینه جمله اسما چون ناظر و منظور توئی غیر تو کس نیست پس از چه سبب گشت پدید این همه غوغا ای مغربی افاق پر از ولوله گردد سلطان جمال چون بزند خیمه به صحرا شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84022