مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب از آن دو نرگس مست توام مدام خراب مرا که زمزمه ی قول دوست در گوش است چه حاجت است آواز چنگ عود و رباب فتاده بر رخ دلبر به طالع مسعود نخست چشم که بگشود چشم بخت از خواب بدین صفت که منم مست ساقی باقی عجب که باز شناسم شراب را ز سراب کسی که بی خبر از ِلذت و الم باشد نه از نعیم بود آگهیش نه ز عذاب چو با وجود تو من هیچ نیستم از نیست به هیچ وجه مگردان رخ که مشو در تاب خطاب اگر نکنی با من این عجب نبود که سایه را نکند هیچ آفتاب خطاب مجو ز مغربی آفتاب در طریقت عشق که کسی نجست ز مستان و عاشقان آداب شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84031