ور هزاران جام گوناگون شرابی بیش نیست گر چه بسیارند انجم آفتابی بیش نیست گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی شوار کثرت اندر موج باشد لیکن آبی بیش نیست چون خطایی کرد با خود گشت پیدا کائنات علّت ایجاد عالم پس خطایی بیش نیست یک سخن پرسید از خود در جهان جان و دل جمله ارواح را زانرو جوابی بیش نیست گر چه بسیاری در ایمنی کتب کتب مرقوم گشت جمله را خواندیم حرفت از کتابی بیش نیست اینکه عالم را وجود آبرویی می نهی در بیابان عدم عالم سرابی بیش نیست چیست عالم ایکه میپرسی نشان و نام او بر محیط هستی مطلق حبابی بیش نیست ای که هستی تو اندر روی دلبر شد نقاب برفکن از روی دلبر چون نقابی بیش نیست مغربی آمد حجاب راه جان مغربی درگذر از روی چه آخر حجابی بیش نیست شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84037