مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن میان ختم نبوت فتاده است ولایت ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت روان او ز تصور گذشته است و تفکر عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت علوم او ز طریق تجلی است و تدلی نه از طریقه عقل است و بخت و نقل روایت دلیکه عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست چو ذات پاک قدیم است و بیکران و نهایت زهی ظهور و زهی جلو گاه مظهر جامع زهی سریر و زهی پادشاه ملک و ولایت بود ز اسم و ز رسم و صفات نعت مجرد برون ز عالم مدحست و دم شکر و شکایت ز بسکه مغربی با دوست گشته است مصاحب صفات دوست در او کرده است جمله سرایت شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84058