گوهری از موج بحر بی کران آمد پدید هرچه هست و بود می باید از آن آمد پدید گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط کز شعاعش معنی هردو جهان آمد پدید باز موجی از محیط انداخت بیرون گوهرت کز صفای او جهان و جسم و جان آمد پدید چون که موج و گوهر دریا پیاپی شد روان وز جهان از موج و دریا بحر کان آمد پدید سر بحر بی کران را موج در صحرا نهاد گنج مخفی آشکارا شد نهان آمد پدید ای که می جستی نشان از بی نشان زحمت مکش چون نشان بی نشان، از بی نشان آمد پدید ای که دایم از جهان ما و من کردی کنار عاقبت با ما و با من در میان آمد پدید صد هزاران گوهر اسرار و درّ معرفت در جهان از موج بحر بی کران آمد پدید از برای آنکه تا نشناسد او را غیر او موج دریا در لباس انس و جان آمد پدید از زبان مغربی خود بکر می گوید سخن مغربی را بحر ناگاه از زبان آمد پدید شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84074