پا ز حد خویش بیرون نمی باید نهاد گر نهادی پیش ازاین، اکنون نمی باید نهاد فعل ناموزون را موزون نمی باید شمرد قول ناموزون را موزون نمی باید نهاد حد هر چیزی که دانستی وصف و نعمت او زانچه اورا کم و افزون نمی باید نهاد هرچه مادون حق آمد پیش مادون آن بود نام حق را هیچ بر مادون نمی باید نهاد آنچه از دونست از بالا نمی باید گرفت وآنچه عالی بود، بر مادون نمی باید نهاد عاشقان را جز رسوم خلق رسمی دیگر است بهر ایشان رسم دیگرگون نمی باید نهاد دل بدام دلربایان نمی باید فکند پای در زنجیر چون مجنون نمی باید نهاد چنگ دل در زلف دلداران نمیباید زدن دست را بر مار بی افسون نمی باید نهاد چون شناور نیستی بر گرد هر جیحون مگرد بی ثنائی پای در جیحون نمی باید نهاد دل که شد مفتون چشم فتنه جوی دلبران هیچ دل دیگر بر آن مفتون نمی باید نهاد ای کلیم دل، ز طور خویش پای بیرون منه از کلیم خویش پا بیرون نمی باید نهاد عشق و حسن دوستی را لیلی و مجنون مظهرند تهمتی بر لیلی و مجنون نمی باید نهاد یارِ کهِ چونست و کهِ بیچون و چون چون و بی چون را همه بی چون نمی باید نهاد آنچه گردانست، گرداننده گردون بدان فعل گردش را بدین گردون نمی باید نهاد مغربی اسرار بحر بیکرانش بیش ازین از زبان موج بر هامون نمی باید نهاد شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84081