چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد شیرین لب او تا که به گفتار درآمد عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت آمد به تماشای جهان جمله جهان شد هر نقش که او خاست بر آن نقش برآمد پوشید همان نقش و بدان نقش عیان شد هم کثرت خود گشت درو واحد خود دید هم عین همین آمد و هم عین همان شد جائی همه اسم آمد و جایی همگی رسم جائی همه جسم آمد و جائی همه جان شد هم پرده برانداخت ز رخ کرد تجلّی هم پرده خود گشت و پس پرده نهان شد ای مغربی آن یار که بی نام و نشان بود از پرده برون آمد و با نام و نشان شد شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84094