ما از ازل مقامر و خمار آمدیم دردی کشان میکده یار آمدیم خورشید باده بر سر ذرّات ما بتافت از روی مهر، سرخوش و خمار آمدیم در خلوت عدم می هستی از جام دوست کردیم نوش و مست به بازار آمدیم زنار زلف ساقی باقی چو شد عیان هر یک کمر ببسته بزنار امدیم ناگاه حلقه زد سر زلفش ب گِرد ما ما در میان حلقه گرفتار امدیم از بهر خاطر دل مختار مصطفی روزی دو سه که عاقل و هشیار آمدیم کاری بغیر عشق نداریم در جهان عشق است کار ما و بدین کار آمدیم بودیم یکوجود ولیکن که ظهور بسیار در مظاهر بسیار آمدیم از یار مغربی سخنی در ازل شنید ما جمله زان حدیث بگفتار آمدیم شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84144