دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم همچو گوئی در خم چوگان او باشد دلم هر زمان هر جا که می خواهد دلم را میبرد زان سبب پیوسته سر‌گردان او باشد دلم هیچ با خود می‌نیاید تا به کی گویی چنین واله و آشفته و حیران او باشد دلم عرصه ی عالم چو نیک آید خم چوگان او لاجرم می دان که جولانگاه او باشد دلم دل به هر نقشی که او خواهد برآید هر زمان کان در او گوهر ز بحر و کان او باشد دلم بهر مهمانی دل خوان تجلی می دهند هر زمان از بهر آن مهمان او باشد دلم چونکه گردد موج زن دریای بی پایان او ساحل دریای بی پایان او باشد دلم لوءلوء و مرجان او خواهی، ز بحر دل طلب زانکه بحر لولو و مرجان او باشد دلم مغربی از بحر و ساحل بیش ازین چیزی مگوی زانکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم شمس مغربی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84148