قطره ائی از قعر دریا دم مزن ذره‌ئی از مهر والا دم مزن مرد امروزی هم از امروز گوی از پری و دی و فردا دم مزن چون نمیدانی زمین و آسمان بیش ازین از زیر و بالا دم مزن چون اصول طبع موسیقیت نیست از تنا و ناو تاتا دم مزن درگذر از نفی و اثبات ای پسر هیچ از الّا و از لا دم مزن گر بگویندت که جانرا کن فدا رو فدا کن جان، خود را دم مزن تا نمیدانی من و مارا که کیست باش خاموش از من و ما دم مزن همچو آدم علم اسما را زحق تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن آنکه عین جمله اشیا گشته است مغربی را گفت ز اشیا دم‌مزن شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84158