ز چشم من چو تو ناظر بحسن خود بینی چرا نقاب ز رخسار خود نمیفکنی من و تو چونکه یکی بود بپیش اهل شهود نهان زمن چه شوی چونکه من توام تو منی چو رو باینه کاینات اوردی برای جلوه گری شد پدید ما و منی نه ئی ز خلوت و از انجمن دمی خالی که هم بخلوت خویشی و هم بانجمنی اگر بصورت غیری وگر بکسوت عین بهر صفت که برائی برای خویشتنی ز روی ذات نه جانی و نی جهان و نه تن ولی ز روی صفت هم جهان و جان و تنی ز روی لات و منات آنکه یار بود که بود من الذّی بتجلی لعابد الوتنی دلا ز عالم کثرت بوحدت آوردی که وحدتست وطن گر تو عازم وطنی چو مغربی بخور از دست کاینات شراب که پیش ساقی باقی بود شراب هنی شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84178