جنون فوق عایات الجنونی جنون من حبیب ذوالفنونی بعشقت زان زهر مجنون فرونم که در خوبی ز هر لیلی فزونی برون از خویشتن عمریت جستم نمیدانستمت کاندر در درونی نگارا دیده اندر جستجویت چه میگردد که تو عین عیونی الا ای غمزه غماز دلبر چنان پر مکر و دستان و فسونی که اندر سحر و مکاری و افسون زحد و وصف و اندازه برونی دلا از چشم سرمستش حذر کن که هم ترک است و هم سرمست و خونی دلا در توست چون ساکن دلا را چرا بی صبر و آرام و سکونی ترا در چند و چونی مغربی یافت اگر چه برتر از چندی و چونی شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84185