مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی که هست جان دلم در جمال او فانی در آنمقام که جانان جمال بنماید بود مقام دل و جان فنل و حیرانی سریر سلطنت ذات ایزدیست دلم چنانکه عرش مجید است عرش رحمانی ترا به حسن و جمال آنچنان که ثانی نیست مرا بعشق تو هم نیست در جهان ثانی کجا برم دل و جان را که در مقام فنا تو هم دلی بحقیقت مرا و هم جانی ز‌من تو جمله ربودی و جمله ام گشتی چو جمله ام توئی اکنون مرا چه میخوانی توئی مرا بدل دل اگر چه دلداری توئی مرا عوض جان اگرچه جانانی ز چشم من همه و اکنون توئی که میبینی ز عقل من همه اکنون توئی که میدانی ز مغربی بشنو بعد ازین اگر شنوی ز او ندای انالحق و قول سبحانی شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84186