از حد گذشت جلوه فروهل نقاب را زین تیره روز تر مپسند آفتاب را معذورمی ایصنم همه گر تندی است وجور مستی و از خطا نشناسی صواب را میگفت دل چو میزدمش بوسه بر دهان باید کشید تلخی این شکر اب را تا شست چشم مست تو تیر و کمان گرفت از چشم فتنه برد تمنای خواب را گفتم میانه دولت چیست گفت هیچ ای من ببوسم آن لب شیرین جواب را بردی چو هوش من ز سر ایدوست دستگیر دانی که اختیار نباشد خراب را هرگز درم درآید و پندارمش که اوست چون تشنه ای که آب شمارد سراب را رشگ آیدم که افتد از او سایه بر زمین ای آسمان دریچه به بند آفتاب را زاهد ز ذوق حور برقص است و در نماز دیگر مگو که عشق نباشد دواب را نیر شکیب از او بتغافل توان نمود از یاد تشنه گر بتوان برد آب را نیر تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84387