قصه گویم از سبا مشتاق‌وار چون صبا آمد به سوی لاله‌زار لاقت الااشباح یوم وصلها عادت الاولاد صوب اصلها امة العشق الخفی فی الامم مثل جود حوله لوم السقم ذلة الارواح من اشباحها عزة الاشباح من ارواحها ایها العشا ق السقیا لکم انتم الباقون و البقیالکم ایها السالو ن قوموا واعشقوا ذاک ریح یوسف فاستنشقوا منطق‌الطیر سلیمانی بیا بانگ هر مرغی که آید می‌سرا چون به مرغانت فرستاده‌ست حق لحن هر مرغی بدادستت سبق مرغ جبری را زبان جبرگو مرغ پراشکسته را از صبر گو مرغ صابر را تو خوش دار و معاف مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف مر کبوتر را حذر فرما ز باز باز را از حلم گو و احتراز وان خفاشی را که ماند او بی‌نوا می‌کنش با نور جفت و آشنا کبک جنگی را بیاموزان تو صلح مر خروسان را نما اشراط صبح هم‌چنان می‌رو ز هدهد تا عقاب ره نما والله اعلم بالصواب مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۳۵ - بقیهٔ قصهٔ اهل سبا و نصیحت و ارشاد سلیمان علیه‌السلام آل بلقیس را هر یکی را اندر خور خود و مشکلات دین و دل او و صید کردن هر جنس مرغ ضمیری به صفیر آن جنس مرغ و طعمهٔ او گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8442