چه بود با سر زلف تو کار جان بسر آید
زتار او کسلد رشت وجان بدر آید
سپر به پیش سپارد از این ستاره زمین را
گر آسمان همه با آفتاب و با قمر آید
بیا به بین که چه حال است از انتظار تو ما را
نه جان ز تن بدر آید نه قاصدی ز در آید
گر از نظر فکند تیره غمزه ام چه ملامت
دگر نمانده نشانی ز من که در نظر آید
فرشتۀ تو بدین ناز جان گداز و گر نه
کجا تحمل کوهی ز طاقت بشر آید
هزار بار گرم بشکنی ز تیر جفا پر
چو باز تیر تو بینم مرا ز شوق پر آید
بگو بجان ز کمان بر گذشت ناوک مژگان
بیا بلب که ز جانانه پیک خوشخبر آید
نهال قدّ تو تا دیده دید یافت که آخر
چه بار میدهد این نونهال اگر ببر آید
جدا ز صورت جانان دلا ز دیده چه حاصل
اگر شرشک سر آید بهل که دیده برآید
سپر به پیش کشم من ز تیر ناز تو حاشا
دریغ باشد تیری چنین که بر سپر آید
کمر چگونه ندزدد زبار بحر تو نیر
چه طاقتی بود آنرا که کوه بر کمر آید
نیر تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۴۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/84423