چمنی دیدم و کردم قدمی چند خرامی چون شدم جمع پریدن خبرم شد که تو دامی سر و کس مر نخرامد بت چین عشوه نداند مه و خور نطق ندارد هله خود گو که کدامی بحلاوت همه قندی بطراوت همه نسرین به لطافت چو حریری بسفیدی چو رخامی باید این طرز نگه کردن و یکبار رمیدن ز تو آهو بچه آموخت در این شیوه تمامی طمعی پختم و گفتم چو توئی دوست گرفتم نه چو من عاشق خامی نه چو تو شوخ خرامی گله بگذار که من پردۀ خاصان بدریدم تو به بدعهدی و پیمان شکنی شهرۀ عامی ننگ و نام دل و دینم همه با عشوه ببردی چین بر ابرو نفکندی و نگفتی تو چه نامی بچه تدبیر توان با تو بسر برد ندانم هیچ محبوب ندیدم که برنجد ز سلامی خواجه بر هندوی خالم ده و با کس مفروشم ترک چشم تو مرا گر نه پسند و بغلامی منکه بیغارۀ اغنیار ز نخوت نپذیرم تو گرم سنگ بیاری چکنم با تو که جامی روزی این سلسله بشکافم و از کاوش طفلان آنقدر نعره زنم کاورمت بر لب بامی وه چه در پای تو ریزد چو روی بر سر نیّر من دل باخته درویش و تو مهمان گرامی نیر تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84513